رایان رایان ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نی نی والا

خان والای من 11 ماه و سه روزشه

باید بگم که خان والا دو سه هفته ای  میشه که خودش وایمسته. یه کلمه ای هم میگه که خیلی مخندیدم . غونده غونده .خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ بیرون که میریم میگه دده دده  دالی بازی هم که بلده .  فعلا همین .باید برم خخخخخخخخخخخخخ
30 مرداد 1392

داللللللی دالی سالوادور دالی

یک روز گرم زمستونی.  صدای پرنده ها و هوای تمیز همه چی شبیه جاده های کلاردشت و چالوسه  ولی فقط توی ذهن من  توی واقعیت اون بیرون پر از طوطی سبز و مارمولک های بزرگ میتونه باشه شایدم کانگورو والبته  درختای بلند اکالیپتوس تصاویر من و بابایی کوچه باغ و گنجشکای ریزه میزه است با درختای چنار و گاهی بی مجنون وگربه های کثیف وهر از چندی روباه های ترسان که نصفه شبا میامدن بیرون ولی خوب پسرک من  چیز های دیگه ای میبینه .وظهر های تابستون اگر آفتاب باشه و اون دراز بکشه توی نورش و یه چرتی بزنه ...اگر بزنه و این عادت رو از مادر پدرش یاد بگیره  دیگه یاد کوچه باغ و چشمه و ......نمیفته  خواب درختای بلند رو می...
19 مرداد 1392

ده ماه و دو هفته رایان خان والای من و باباش

وقت ندارم .  ولی باید یه چیزایی رو تند تند بنویسم برای آینده بمونه   اینکه وقتی باباشی رایان میاد خونه :) پسرمون تو روروئک که هست با چنان سرعنی میدوئه طرفش که میخوره به میز تلویزیون و رورئکش میپره هههههههههههههههههههه خیلی نازه و تازه بعدش باباش رو بغل میکنه یعنی صحنه ایه هااااااااااااااااااااااا قشنگ توپشو و کفششو و خیلی چیزای دیگه رو میشناسه . میره جلوی آیینه و اخم میکنه و شکلک در میاره هی خودشو نگاه میکنه. حتی یه بار عکس یه بچه ای رو که روی پاکت بود و من روی میز گذاشته بودم از تو آیینه دید و بعد برگشت به پاکت روی میز نگاه کرد !!! نمیدونم تصادفی بود یا واقعا ولی خیلی عجیب بود !  آّب میوه خیلی دوست داره و تازگی باز دا...
12 مرداد 1392

ماماااااااااااااااااااان ددههههههههههههههههههه

پسرم ده ماه و یک هفته و یه روزشه . بغلمون میکنه و بوسمون میکنه . وقتی بهش اسم اشیائی رو که داره میگیم میشناسه و میره میارتشون.  حتی چیزایی که دوست داره بخوره  موقع خرید میشناسه مثلا یه شیرنی هست که هر موقع میبینتش برمش میداره . وقتی خرید میریم و میزاریمش توی چرخ خرید اونم میخواد چیز میزا رو برداره و بندازه توی چرخ :) هر چی میخوریم همچین نگاه میکنه که هیچی مجبور میشیم بهش بدیم اونم بخوره .گرچه تازگی اسهال شده و من بیشتر مواظبم ولی باز آخرش مجبورم میکنه کوتاه بیام. توپشو خیلی دوست داره بهش میگم توپت کو میره و میندازتش و میارتش .ویا حتی خودش هلش میده و میره دنبالش و میخنده:) دندوناش فعلا 4 تا هستن . دستاشو به دیوار میگیره وب...
11 مرداد 1392

شادی کودکی و ایستادن پسرم .

برای پسرم یه سری حیوانات پلاستیکی خریدم.  وقتی داشتم نگاهشون میکردم یادم اومد که وقتی بچه بودم خیلی از این چیزا خوشم میامد. وقتی همچین چیزی بهم میدادن از شدت خوشحالی روی پا بند نبودم.  فکر کردم مدتهاست همچین خوشحال نشدم .  بزرگ بودن خوب نیست.کاش بچه بودم.     راستی امروز 25جون دو هزار سیزده پسرم روی پاهاش ایستاد. تقویم لپ تاپم میلادیه ولی فکر کنم باید 5و 6 تیر باشه . پسرم دستشو گرفت به من و وایستاد .   داره بارون میاد .
11 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی والا می باشد